شعر پشت دریاها از سهراب
بازدید : 2046
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست مه در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایقی از تور تهی
و دل در آرزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا
_ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسو هاشان
همچنین خواهم راند
همچنین خواهم خواند:
« دور باید شد ، دور.
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود.
هیچ آیینه ی تالاری ، سرخوشی ها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی ، مشعلی را ننمود.
دور باید شد ، دور.
شب سرودش را خواند ، نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است.
بام ها جای کبوترهایی است ، که به فوارهی هوش بشری می نگرند.
دست هر کودک ده ساله ی شهر ، شاخه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله ، به یک خواب لطیف.
خاک ، موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارق آب و خرد و روشنی اند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
سهراب سپهری
پشت دریاها
نام کتاب:هشت کتاب
بخش:حجم سبز
شعر به طور کامل قرار گرفته است